برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 53
چه خاکی برداشته اینجا!
یهو یادم افتاد یه صفحه سوت و کور وبلاگی هم بین زندگی ای که به توییتر و اینستاگرام و تلگرام پیچیده دارم.
نام کاربریم و پسوردمم یاد نمیومد ،بین نُت هام پیداشون کردم و چه عجیب که یادداشت کرده بودم.
عجیب تر اینکه وقتی به اینجا نگاه میکنم دلم نمیگیره،انگاری بهم نشون میده چقد تغییر کردم و فکر میکنم از مرحله گیر کردن تو زمان عبور کردم .
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 43
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 56
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 52
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 49
اگه اینترنتمون وصل نشه و عادت کنیم چی؟اگه بشه مثه تموم اتفاقایی که تو این سالها افتاده و ذره ذره عادت کردیم چی؟تو چی گیر کردیم اصلا؟چی داره میشه دوروبرمون؟دیگه داره فقط حق نفس کشیدن فقط برای زنده موندن میمونه برامون.مگه آدمی به امید زنده نیست؟کو امید ؟کو نور؟تا چشم کار میکنه تاریکه ،تاریک و تاریک تر.
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 49
"آدم ها به همه چیز عادت می کنند؛
مخصوصا اگر از آدم بودن دست بکشند."*
اینستامو که باز میکنم یه حجم زیادی از نفرت تو قلبم حس میکنم.چرا میخوان همه چیزو عادی جلو بدن؟:) حتما که نباید وسط میدون جنگ باشی تا بفهمی اوج مشکلات و بدبختی رو.با جمله باید ادامه داد زندگیو میشه اینقد چشم ها و گوش هارو بست؟
*کوری - ژوزه ساراماگو
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 52
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 75
حالا یک سال و نیمه ؛من میرم،خواهرم نیست ،خواهرم میره و من نیستم.
دلم خونه میخواد؛
پیش مامان بشینم و سختی های زندگی ِ تنها رو جوری تعریف کنم اینقد با مامان و بابا بخندیم که اشک بیاد از چشمامون.
بدجوری زمستونه حتی وقتی یدونه برف م رشت نباریده.
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 66
برچسب : نویسنده : 8sourcherry6 بازدید : 52